دفترچه خاطرات،من مرده ام (قسمت ششم )

نوشته شده توسط:صادق | ۰ دیدگاه

دفترچه خاطرات،من مرده ام (قسمت ششم )
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابي


قلبم در سينه به شدت مي تپيد، انقدر به جلو دولا شدم كه نزديك بود از صندلي پايين بيفتم.
آيا واقعا امتحان خواهد گرفت؟
در حالي كه لبه ميز را با هر دو دست چسبيده بودم، نفسم را در سينه حبس كرده و به او خيره شده بودم.
خام هاف استين بلوز سياهش را صاف كرد و گفت: خب همه بنشينيد امروز روز پر كاري خواهيم داشت
روز پركار؟ مقصودش چيست؟
امتحان؟
ديگر قادر به نگه داشتن نفسم نبودم. نفس حبس شده ام با صداي بلندي از سينه ام خارج شد.
خانم هاف گفت: لطفا وسايلتون رو از روي ميز برداريد مداد و كاغذ حاضر كنيد. امروز از فصل هشتم امتحام مي گيرم.
فرياد زدم. جانمي جان
فرياد خوشحالي من بر فراز غرغرها و ناله هاي ديگر همكلاسيانم شنيده شد.
همه برگشته و به من خيره شده بودند
حس مي كردم صورتم داغ شده است و مي دانستم كه سرخ شده ام.
خانم هاف موي سياهش را با يك حركت سر به عقب پرتاب كرد و با چشماني تنگ شده از كنجكاوي پرسيد: الكس از كي تا حالا تو از امتحان خوشت مياد؟
به سرعت فكرم را به كار انداختم و در جواب گفتم: من.....حرف شما رو اشتباه شنيدم. فكر كردم كه ميگيد امروز كلاسو تعطيل مي كنيم!
همه كلاس زير خنده زدند.
من دوست دارم ديگران را به خنده بيندازم...ولي متنفرم از اينكه به من بخندند. ولي اين بار حداقل خنده انها مرا نجات داد
خانم هاف ورقه هاي امتحان را توزيع كرد. ورقه خودم را به دقت بررسي كردم. دو سوال تشريحي و بيست سوال هار جوابي. بله.....
درست همان طور كه در دفتر خاطرات نوشته شده بود.
همه چيزش دقيقا درست بود...همه چيزش
اين دفتر خاطرات اينده را پيشگويي مي كرد
در طول امتحان چند بار ناچار شدم جلوي خودم را بگيرم كه از شدت خوشحالي زير لب آواز نخوانم. اين واقعا عالي بود...واقعا عالي...
همه سوال ها را بلد بودم. اين مي توانست بهترين نمره اي باشد كه من تا به حال در درس جغرافي گرفته بودم
صداي غرغر و اعتراض بچه هاي ديگر را مي شنيدم. شاون محكم به پيشاني خود كوبيد و با ابروان در هم كشيده به ورقه امتحانش خيره شده بود
ده دقيقه قبل از زنگ پايان كلاس، امتحانم را تمام كردم. بقيه بچه ها همچنان ديوانه وار مي نوشتند و زير لب غر مي زدند و گاه نيز سرهايشان را مي خاراندند.
وقاي زنگ خورد اتاق كاملا ساكت بود. بچه ها به آرامي اوراق امتحاني خود را تحويل دادند. صورت هايشان بي روح و بسيار در هم بود
چيپ در راهرو آهي كشيد و گفت: من كه مردود هستم..هيچ كدوم از جواب ها رو بلد نبودم.
شاون از پشت سر او گفت: من كه حتي اونقدر بلد نبودم كه صفر بگيرم
براي آدمي مثل شاون جوك خنده داري بود. فقط مشكل اينجا بود كه من فكر نمي كنم او قصد جوك گفتن داشت
شاون پرسيد: الكس تو چه كار كردي
گفتم: هي بدك نبود شايد بيست بگيرم
رويم را از نگاه هاي حيرت زده انها گرداندم و به استقبال تسا رفتم.
تسا خسته و سرافكنده وارد راهرو شد حتي موهايش نيز افكنده شده بودند
زير لب ناليد: خيلي سخت بود...اخه چرا به ما اطلاع نداد كه اين فصل رو بخونيم
من قادر به مخفي كردن لبخندي كه سراسر صورتم را پوشانده بود نبودم. گفتم: تسا، پنج دلار شرط مي بندم كه من A مي گيرم.
دهانش از حيرت باز ماند
شاون گفت: الكس ، پولاتو نگه دار. و اين احمقانه س...تو كه مي دوني تو هيچ وقت هيچ شرطي رو از تسا نمي بري.
چيپ گفت: اين شرط رو هم نمي توني ببري
بي اعتنا به ان دو گفتم: شرط پنج دلار...تسا مي خواي شرط ببندي؟
تسا با چشمان تنگ به من خيره شد و لحظه اي سراپاي مرا برانداز كرد و گفت: يعني تو مي خوايي با من شرط بندي كه در اين امتحانغير منتظرهنمره A ميگيري؟
لبخندم وسيع تر شد. سعي كردم چهره خود را عادي نگه دارم ولي نمي توانستم.
تسا گفت: من از اين لبخندي كه تو صورت توست خوشم نمي آيد...شرط بي شرط
ولي تسا...
اما او اجازه نداد حرفم را تمام كنم. چرخي زد و در يك چشم به هم زدن در ان سوي پيچ راهرو از نظر ناپديد شد.
شاون گفت: الكس تو هيچ وقت نمي توني شرطي رو از اون ببري
پس چرا بي خودي دائم سعي مي كني؟
به او گفتم: شايد بتونم ببرم..شايد از اين پس من هم دائم برنده باشم
چيپ پرسيد : بعد از مدرسه تمرين مي كنيم؟ من يه سه راهي بهتر براي گاراژ پيدا كردم شايد فيوز رو نپرونه
شاون گفت: ما بايد چند تا آهنگ جديد ياد بگيريم. من نتهاي پله هايي به اسمان رو از اينترنت ضبط كردم
چيپ گفت: عاليه! و سپس در حالي كه با دست روي شكم خود ضرب مي گرفت آهنگ ان را به شيوه گيتارهاي قديمي زير لب زمزمه كرد
گفتم: اه من امروز بعد از مدرسه نمي تونم، اخه بايد برم خونه
هر دوي انها با نارضايتي اعتراض كردند اما من اهميتي نمي دادم
بايد به خانه مي رفتم و دفترچه خاطرات را بررسي مي كردم. بايد مي ديدم كه آيا مطلب جديدي در ان ظاهر شده است يا خير
آيا در انجا منتظر من خواهد بود؟ منتظر اينكه جريانات فردا را به من بگويد؟

(ادامه دارد.....)

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...