هنگامى كه حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهاى قحطى عزیز مصر فوت كرده بود زلیخا كم كم فقیر گردید، چشمانش كور شد،
به علت فقر و كورى بر سر راه مى نشست و از مردم براى گذران خود گدایى مى كرد به او پیشنهاد كردند، خوب است از ملك بخواهى به تو عنایتى كند سالها خدمت او مى كردى .
شاید به پاس خدمات و محبتهاى گذشته به رحم نماید.
ولى باز هم عده اى او را از این كار منع مى كردند كه ممكن است به واسطه عشق ورزى و هوى پرستى اى كه نسبت به او داشتى تا به زندان افتاد و آن همه رنج كشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را كیفر نماید.
زلیخا گفت : یوسفى را كه من مى شناسم آن قدر كریم و بردبار است كه هرگز با من آن معامله را نخواهد كرد.
روزى بر سر راه او بر یك بلندى نشست .
هر وقت حضرت یوسف علیه السلام خارج مى شد جمعیت كثیرى از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند زلیخا همین كه احساس كرد یوسف نزدیك او رسید گفت :
سبحان من جعل الملوك عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوكا بطاعتهم ، پاك و منزه است خداوندى كه پادشاهان را به واسطه نافرمانى بنده مى كند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمان بردارى پادشاه مى نماید یوسف علیه السلام پرسید:
تو كیستى
گفت : همان كسى كه از جان تو را خدمت مى كرد و آنى از یاد تو غافل نمى شد هوا پرست بود، به كیفر اعمال بد خود به این روز افتاده كه از مردم براى گذران زندگى گدایى مى كند كه برخى به او ترحم مى كنند و برخى نمى كنند.
بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینك ذلیلترین افراد، این است جزاى گنهكاران .
یوسف گریه كرد و بعد پرسید: آیا هنوز چیزى از عشق و علاقه نسبت به من در قلبت باقى مانده ؟ گفت : آرى ، به خداى ابراهیم قسم ، یك نگاه به صورت تو، بیش از تمام دنیا براى من ارزش دارد كه سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند.
یوسف پرسید: زلیخا چه تو را به این عشق واداشت ؟
گفت : زیبایى تو.
یوسف گفت : پس چه خواهى كرد اگر پیامبر آخرالزمان را ببینى كه از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است كه نامش محمد صلى الله علیه و آله است ؟
زلیخا گفت : راست مى گویى .
یوسف علیه السلام پرسید تو كه او را ندیده اى ، از كجا تصدیق مى كنى ؟ گفت همین كه نامش را بردى محبتش در قلبم واقع شد.
خداوند به یوسف وحى كرد زلیخا راست مى گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتى كه به پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج كن .
آن روز یوسف به زلیخا چیزى نگفت و رفت .
روز بعد به وسیله شخصى به او پیغام داد كه آیا میل دارى تو را به ازدواج خود درآورم .
زلیخا گفت : مى دانم كه ملك مرا مسخره مى نماید، آن وقت كه جوان و زیبا بودم مرا از خود دور كرد، اكنون كه پیرو بینوا و كور شده ام مرا مى گیرد؟! حضرت یوسف علیه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا كرد شبى كه خواست عروسى كند به نماز ایستاد، دو ركعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد.
خداوند جوانى و شادابى زلیخا را به او باز گرداند، چشمانش شفا یافت ، مانند همان زمانى كه به او عشق مى ورزید، در آن شب یوسف او را دخترى بكر یافت ، خداوند دو پسر از زلیخا به یوسف داد، با هم به خوشى زندگى كردند تا مرگ بین آنها جدایى انداخت .
هنگامى كه یوسف علیه السلام مالك خزاین زمین شد با گرسنگى بسر مى برد و نان جو مى خورد، به او مى گفتند با این كه خزینه هاى زمین در دست توست به گرسنگى مى گذرانى ؟ مى گفت مى ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم
-
WinRAR
v5.50 Final -
Internet Download Manager
6.30 Build 8 -
Firefox Quantum
59.0.2 -
Telegram Desktop
1.2.15 -
Google Chorme
65.0.3325.181 -
Adobe Flash Player
29.0.0.113 Final -
Windows 10
RS3 v1709 March 2018
-
Bazaar
7.15.5 -
Telegram
4.8.5 -
SHAREit
4.0.58 -
WhatsApp Messenger
2.18.85 -
Instagram
38.0.0.0.38 -
Google Play services
11.9.76 -
ADM
6.4.0
-
بیوگرافی و عکسهای سارا و نیکا دو قلو های سریال پایتخت
۱۲ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۲ -
هزینه نیم میلیارد دلاری آمازون برای سریال ارباب حلقه ها
۱۲ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۵۶ -
دانلود فیلم Star Wars The Last Jedi 2017 دوبله بدون سانسور و حذفيات
۱۲ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۵۹ -
خالق Game of Thrones: هنوز پایان خوبی ندارم
۱۲ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۱۵ -
دانلود آلبوم جدید فرزاد فرزین - شانزلیزه
۱۲ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۱۸
نظرات
ارسال نظر