دفترچه خاطرات،من مرده ام (قسمت هفتم)

نوشته شده توسط:صادق | ۰ دیدگاه

دفترچه خاطرات،من مرده ام (قسمت هفتم )
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابي

چیپ بال مشت محکم به پهلویم کوبید به طوری که مجبور شدم روی نیمکت کمی عقب تر بروم و گفت برو کنار...
سپس دوباره با مشت کمی محکم تر به شانه ام زد که محکم به کسی که پهلویم نشسته بود خوردم چیپ خندید او عاشق این بود که به هر کسی می رسد مشت بزند این کار برای او به صورت عادی در آمده است
نیمکت های داختل استادیوم به تدریج با دانش آموزان و والدین انها تعدادی از معلم ها پر می شد وقتی اعضای تیم مدرسه با یونیفورم های سیاه و طلایی خود وارد زمین شدند همه شروع به تشویق کردند هر یک از بازیکنان یک توپ در اختیار داشت که شروع به در بیل کردن آن کرد
تیم مهمان با یونیفورم های زرد از سمت دیگر وارد زمین شد اسم انها هامینگ برد بود
چیپ با ارنج توی دنده هایم زد و گفت : چه اسم مسخره ای اونم برای یه تیم بسکتبال ... هامینگ برد!
گفتم : اره .. جیک جیک جیک
شاون از ریدف پایین تر از ما رویش را به طرف من کرد و گفت: اینقدرها هم اسم بدی نیست هامینگ برد پرنده خیلی ریعی است و بعضی ها هم فکر می کنند که شانس میاره..
شاون به نظر می رسد که همیشه پر از اطلاعات مختلف است
چیپ دستش را دراز کرد و موهای شاون را به هم ریخ ت و سپس دو دستش را دور دهانش حلقه کرد و رو به اعضای تیم هامینگ برد که در حال گرم کردن خود بودند فریاد کشید: جیک جیک جیک! جیک جیک جیک
تعدادی از بچه ها خندیدند و بعضی دیگر نیز با او همراهی کردند تا اینکه سراسر استادیوم پر شد از صدای جیک جیک
بچه های تیم هامینگ برد در بیشتر شوت های خود موفق بودند یکی از بازیکنان انها قدری بسیار بلند داشت به نظر غول می امد حتما بالای هفت فوت قد داشت
پرسیدم اون پسره کیه؟
شاون دوباره سرش را برگرداند و گفت: فکر می کنم اسمش هوپر باشه
چیپ خندید خیلی جالبه... اسمش هوپره و بسکتبال هم بازی می کنه؟
شاون گفت: تازه کلاس هفتمه و قدش شش فوت و سه اینچه.
گفتم: اوه چه هامینگ برد غول اسایی!
خیلی از بچه ها به این حرف من خندیدند
مسابقه تا دقایقی دیگر آغاز می شد و می دانستم که وقت ان رسیده که چدی تر بشوم
گفتم: من مطمئنم که ما این فینچ ها رو شکست می دیم کسی می خواد شرط ببنده؟
شاون دوباره به طرف ما چرخید و گفت: الکس تو می خوایی روی تیم خودمون شرط ببندی؟ به این پسره هوپر یه نگاه بکن اونا مارو قورت میدن
چیپ گفت: اره این پسره هوپر می تونه هر شوتی رو بلوک کنه یه نگاه بهش بکن مثل منار می مونه
یکی از بچه ها زا پشت سر به شانه ام زد و گفت: تو می خواستی روی تیم خودمون شرط ببندی؟ باشه من قبول می کنم چقدر می خواستی شرط ببندی؟
چیپ گفت: اره.. منم روی هامینگ برد شرط می بندم شرط پنچ دلار
با خودم گفتم خیلی خوب پیش رفت... شاید یه کمی زیاده از حد خوب پش رفت
من برنامه ای طرح کرده بودم و حالا وقت اجرای ان بود
گفتم من این شرط رو دوست ندارم می خوام یه جور دیگه شرط ببندم
حدود یک دو جین از دانش آموزان به طرف من دولا شده بودند و حرفهایم گوش می دادند
صدای سوت داور بلند شد بچه ها در حال تشویق و داد و فریاد بودند هر دو تیم در وسط زمین اماده شروع بازی شدند
گفتم من با هر کدومتون پنج دلار شرط ببندم که این بازی به وقت اضافی می کشه
چی؟
جدی باش
وقت اضافه؟ محاله
فریادهای ناشی از ناباوری در اطراف من بلند شد
شاون زیر لب گفت: الکس این شرط احمقانه اییه می خوای پولت رو دور بریزی؟
گفتم کیا پنج دلار دارن؟ شرط پنج دلار که بازی به وقت اضافه می کشه اگه به وقت اضافه نکشین من پنج دلار میدم
اعتراض های ناشی از ناباوری از گوشه و کنار شنیده شد تقریبا همه معتقد بودند که من خل شده ام و حتما خواهم باخت
اما ده نفر شرط را قبول کردند ده ضربدر پنج برابر با پنجا دلار می شد که من به زودی برنده می شدم
اگه پیش بینی دفتر خاطرات به حقیقت بپیوندد
در سراسر طول بازی روی لبه صندلی خود نشسته بودم تمام عضلاتم منقبض بودند و من در حالی که دست هایم را در هم گره کرده و توی بغلم نگه داشته بودم به زمین بازی نگاه می کردم
تیم هامینگ برد ابتدا پیش افتد بچه های ما در گل زنی مشکل داشتند چون هوپر قدش خیلی بلند بود فقط زیر سبد می ایستاد و تقریبا هر شوتی را که بچه های ما به طرف حلقه روانه می کردند بلوک می کرد در پایان نیمه اول تیم مهمانهشت امتیاز جلو بود و به نظر اسفبار می امد
چیپ ، شاون و بقیه هشت نفری که با من شرط بسته بودند از خوشحالی می خندیدند
چیپ گفت: محاله که این بازی به وقت اضافه بکشه. و چنان محکم به شانه ام مشت زد که از روی صندلی پایین افتادم
گفتم: حالا خواهی دید. ولی قلبم به شدت می تپید و دست هایم می لرزیدند می دانستم که اگر ببازم پنجا دلار ندارم که با انها بپردازم در واقع تمامی دارای من شش دلار بود
پیش بینی دفتر خاطرات باید به حقیقت می پیوست و گر نه من باید خود را مرده به حساب می اوردم
مرده
رویای وحشتناکم ناگهان در پیش چشمانم جان گرفت دوباره تنها کلمه نوشته شده با حروف سیاه در و درشت در آخرین صفح را دیدم
مرده
شروع به پلک زدن کردم تا تصویری ان از جلوی چشمانم محو شود سپس به جلو دولا شدم و روی بازی تمرکز کردم که در همان لحظه شروع شد
تیم مهمان اولین گل را زد هوپر برای کوبیدن توپ به داخل بد حتی نیزا نبود به هوا بپرد
ناله ای از گلویم خارج شد تیم ما حالا ده امتیاز عقب بود اگه قرار است که بازی به وقت اضافه بکشد انها باید زودتر بجنبند
انگشتان سبابه هر دو دستم را روی انگشت ابهام به نشانه شانس قفل کردم و با دقت بیشتر به زمین بازی خیره شدم به سختی نفس می کشیدم تنها چیزی که جلوی چشم خود می دیدم دست های ان ده نفر بود که جلوی صورتم در اهتراز بودند و از من پنج دلارشان را می خواستند
دو دقیقه به پایان بازی تیم ما به فاصله دو امتیازی تیم مهمان رسید ثانیه ها به سرعت سپری می شدند دو تیم مرتب در بازی بالا و پایین می رفتند
یک شوت.... و خطا
یک پاس اشباه و اوت
فقط چند ثانیه باقی مانده بود . تیم ما توپ را در اختیار داشت بازیکنی که توپ را داشت مستقیما به طرف هوپر در بیل کرد هوپر یک قدم به عقب برداشت پاهایش به هم پیچید و از پشت به زمین خورد و بازیکن ما توپ را وارد حلقه کرد
آفرین
تیم ما در پایان بازی نتیچه را مساوی کرده بود هر یک از دو تیم در امتیاز 26 مساوی بودند بازی به وقت اضافه کشیده شده بود
استادیوم عملا در اثر فریاد های شادی و تشویق و البته حیرت در جال منفجر شدن بود . بچه ها روی سکوها چنان پاهایشان را محکم به زمین می کوبیدند که نیمکت ها و صندلی ها به لرزه افتاده بودند
من از جایم بلند شدم و شروع به بالا پایین پریدن کردم و به نشانه پیروزی مشت خود را به هوا می کوبیدم
وقت اضافه! وقت اضافه! من بردم من این دفعه حسابی بردم
به سراغ یک یک انها رفتم و وادارشان کردم که شرط را بپردازند ده ضربدر پنج... این بزرگترین برد من تا ان زمان بود
احساس عجیبی داشتم
چیپ داشت برای شاون غر غر می کرد. اخا چطور می شه؟ الکس از کجا می دونست که به وقت اضافه می کشه
شاون جواب داد: خب یه دفعه هم شده شانس اورد
حالا وقت قسمت دوم نقشه ام بود
ایستادم و رو به بچه هایی که قبلا با من شرط بسته بودند گفتم من بهتون یه فرصت میدم پولتونو پس بگیرید پنج دلار شرط می بندم که نتیجه نهایی 23 به 30 به نفع تیم ما خواهد بود
انها از این شرط بیشتر حیرت کردند بعضی از انها به من خندیدند و بعضی دیگر ناباورانه سرشان را تکان می دادند
گفتم یالا بچه ها ... دارم بهتون یه فرصت میدم اگه نتیجه نهایی 34 به 30 نشد من پولتونو پس میدم
فقط هشت نفر این شرط را پذیرفتند و دو نفر دیگر گفتند که دیگر پولی ندارند که ببازند
شاون گفت: الکس تو دیوونهع ای؟ واقعا عقلتو از دست دادی؟ و او نیز شرط را قبول کرد
من نشستم و با دقت مشغول تماشای بازی شدم
ایا نوشته دفتر خاطرات دوباره به حقیقت خواهد پیوست تا این جا که در تمام موارد درست پیش بینی کرده است
فقط پنج دقیقه وقت اضافه منظور می شد و من مجبور نبودم مدتی طولانی منتظر بمانم
تماشاچیان مشغول فریاد کشیدن و تشویق و پاکوبیدن بودند بازی به امتیاز 30 مساوی بود . سپس تیم ما دوباره دیگر توپ را وارد سبد کرد
اکنون صدای فریادها چنان بلند بود که من مجبور شدم با دست گویشهایم را بپوشانم
به تابلو خیره شدم نتیجه 34 به 30 به نفع ما بود و فقط پنج ثانیه به پایان بازی مانده بود
فریاد زدم بچه ها رد کنید بیاد! نتیجه رو ببینید .. الکس کبیر دوباره برنده می شود
از گوشه چشم دیدم که هوپر به طرف سبد رفت و همزمان با زنگ پایان بازی توپ را به طرف حلقه رها کرد
توپ بدون برخورد با حلقه وارد سبد شد
نتیجه نهایی 34 به 32 به نفع تیم ما!
و من شرط را باختم

(ادامه دارد....)

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...